كيانكيان، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

تجربيات مادرانه وكيان رضا و شایان

زندگی کیان (تولد 3 سالگی 2)

عشق مادر دیشب جشن تولد 3سالگی تو را گرفتیم. البته تو 25 شهریور دنیا آمدی. قرار بود سه شنبه بیست و پنجم تولد بگیریم که من خیلی درگیر بودم و گذاشتیم واسه بیست و ششم. که روی کارتت همان تاریخ بیست و پنجم هست. از دیشب برایت بگویم: هردو مامانی و بابایی، عمو مجید، دایی فرهاد ، دایی فرشید، خاله فایزه و امیر طاهر آمده بودند. من همه اسباب بازی هایت را جمع کرده بودم چون تو و امیر طاهر با هم بازی و در آخر سر آن ها دعوا میکنید و این به صدمه دیدن یک نفر منجر می شود(بارها این مطلب را اثبات کرده اید) همه حدود ساعت نه و نیم آمدند. کادو به دست. این عکس کارت تولد تو هست که با کمک بابا واسه گل پسرم درست کردیم. تم تولد تو میوه (سیب) بود. متن...
27 شهريور 1393

زندگی کیان (تولد سه سالگی1)

نفس مادر امروز 16 شهریور است و 25 شهریور تولد تو. باید زودتر فکر کنم و ببینم واسه تولدت چه کارهایی باید انجام دهم. تولد یک سالگیت با تم گلٰ دو سالگی فرفره و تا الان فکر کردم که سه سالگی را با تم میوه باشد. هنوز نمیدانم واسه هدیه چی بخریم؟ شاید یک ماشین شارِژی بزرگ خریدیم. دوست دارم همه فامیل را دعوت کنم ولی واقعا تعدادشان زیاد و هزینه ها بالا است. من و بابا همدیگرا را بسیار دوست داریم و تو هم که به جمعمان اضافه شدی زندگی ما رونق بیشتری گرفت. عاشقت هستیم. ( این را نوشتم که بدانی در چه خانواده ای بزرگ می شوی)
17 شهريور 1393

تجربیات مادرانه( از پوشک گرفتن)

من یک مادر کارمن بسیار مقرراتیٰ سخت گیر و بسیار قاطع هستم. اینها تعریف نیست بلکه به نظر من در برخورد با یک کودک عیب به شمار می رود تا حسن. کیان من در شهریور به دنیا آمد. به کمک خدا و خواسته ما. پارسال پسرکم یک سال و نه ماهش بود و من تلاش کردم او را زا پوشک بگیرم چون: . چرا بچه های دیگر در این سن و خیلی زودتر از پوشک گرفته شده اند و کیان من هنوز پوشک می بندد؟؟؟؟؟؟؟ . در زندگی هر چیز باید سر وقت و درست انجام شودٰ زمان از پوشک گرفتن کیان هم الان و همین لحظه است. . پسر من با بچه های دیگر چه فرقی دارد. او باید به موقع و مانند همه بچه ها در همین زمان خودش به دستشویی برود. . بس که دیگران گفتند( وای هنوز پوشک می بندد )...
17 شهريور 1393

زندگی کیان (از پوشک گرفتن2)

  گل مادرٰ پسر نازم من بالاخره بعد از زحمات بسیار زیاد توانستم شما را از پوشک بگیرم. بابا مرتضی در اواخر مرداد نود و سه 10 روز تعطیلی داشت و ما قرار گذاشتیم آن روزها تو با پوشک خداحافظی کنی. اما بسیار زودتر از این حرف ها و به سادگی این اتفاق افتاد. بابا و خانواده اش حدود 23 خردادبه مکه رفتند و من و تو به خانه مامانی نقل مکان کردیم. روز بعد از رفتن باباٰ رفتیم رچ. آن جا دیگر تو را پوشک نکردم و عهد کردم زود زود تو را به دستشویی ببرم. خدا را شکر خیلی خوب همکاری کردی و من مرتب تورا بردم دستشویی یا اگر با دستشویی فاصله گرفته بودیم (با کمال ادب و احترام به محیط زیست) به درختای تشنه آب دادیم.خلاصه تا شب پوشک نبستیٰ خانه هم که آمدیم...
17 شهريور 1393
1